قایق داشت راه می افتاد که آمد تو. موتور قایق که خراب شد ، سعی کرد با همان یک دستش پارو بزند.
بغل دستی اش جوان ساده دلی بود ؛ شوخ طبع و درشت هیکل.
گفت : « تو با این هیکل لاغر و یک دست آمده ای جبهه چه کار کنی ؟ »
سعی کردیم بهش علامتی بدهیم ، که متوجه نشد.
طرف نفسی تازه کرد و گفت : « مگه فرمانده ی لشکر ، حسین خرازی هم یه دستی نیست ؟! »
عصبانی شد. گفت : « پر رویی هم که می کنی ! تو کجا و حسین خرازی کجا ؟! »
خندیدیم.
موقع پیاده شدن بود که فهمید ؛
دفعه ی بعد که دیدمش با همان جثه ی درشت نشسته بود روی زمین ، صورتش هم از کف پر بود ،
یکی هم بالای سرش ایستاده بود با کتری ، آب می ریخت تا او سرش را بشوید ؛
او فقط یک دست داشت... (1)
به یاد علمداران 8 سال دفاع مقدس به ویژه شهید خرازی ، فرمانده دلیر لشکر امام حسین (علیه السلام)
1- منبع : کتاب 82 خدمت از ماست - بهزاد دانشگر
نوشته شده در : 19 مهر 1389