سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جهان اسلام

قایق داشت راه می افتاد که آمد تو. موتور قایق که خراب شد ، سعی کرد با همان یک دستش پارو بزند.

بغل دستی اش جوان ساده دلی بود ؛ شوخ طبع و درشت هیکل.

گفت : « تو با این هیکل لاغر و یک دست آمده ای جبهه چه کار کنی ؟ »

سعی کردیم بهش علامتی بدهیم ، که متوجه نشد.

طرف نفسی تازه کرد و گفت : « مگه فرمانده ی لشکر ، حسین خرازی هم یه دستی نیست ؟! »

عصبانی شد. گفت : « پر رویی هم که می کنی !  تو کجا و حسین خرازی کجا ؟! »

خندیدیم.

موقع پیاده شدن بود که فهمید ؛

دفعه ی بعد که دیدمش با همان جثه ی درشت نشسته بود روی زمین ، صورتش هم از کف پر بود ،

یکی هم بالای سرش ایستاده بود با  کتری ، آب می ریخت تا او سرش را بشوید ؛

او فقط یک دست داشت... (1)




به یاد علمداران 8 سال دفاع مقدس به ویژه شهید خرازی ، فرمانده دلیر لشکر امام حسین (علیه السلام)







1- منبع :  کتاب 82 خدمت از ماست - بهزاد دانشگر

 

 

نوشته شده در : 19 مهر 1389


ارسال شده در توسط یک مسلمان