/قسمت 7/
اکنون فقط این آغوش امام علیه السلام است که جان می دهد برای گریستن ، و خواهر آن قدر گریه می کند که از هوش می رود و برادر را نگران هستی خویش می کند.
امام به صورتش آب می پاشد و پیشانی اش را بوسه گاه لب های خویش می کند و خواهر با گوش جان می شنود که:
آرام باش خواهرم...!! صبوری کن تمام دلم...!!
مرگ ، سرنوشتِ محتوم اهل زمین است. حتی آسمانیان هم می میرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا نیست کسی که زنده بماند.
اوست که می آفریند، می میراند و دوباره زنده می کند، حیات می بخشد و بر می انگیزد.
مولای من! صبوری می کنیم ، حتی اگر به مصیبت دچار گردیم!
شکیبایی می ورزیم در تمامی زشت و زیبای زندگیمان! حلم پیشه می کنیم در همه حال...! و بااین همه از تو یاری می طلبیم.
انگار کار شیعه مدت هاست صبوری است ؛ ما بر همه چیز باید صبر کنیم و منتظر باشیم . و منتظر بودن تا وصل به معشوق ، که افتخار ماست.
باز آی دلبرا که دلم بی قرار تست وین جان بر لب آمده در انتظار تست
در دست این خمار غمم هیچ چار نیست جز باده ای که در قدح غمگسار تست
ساقی بدست باش که این مست می پرست چون خم ز پا نشست هنوزش خمار تست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت این شاخ خشک زنده به بوی بهار تست
ای سایه صبر کن که بر آید به کام دل آن آرزو که در دل امیدوار تست
+ منبع نزد نگارنده محفوظ میباشد.