گفت : صبر کن ببینم
ایستادم ؛ نگران بودم نکند چیزی شده باشد.
گفت : تو چند وقته نرفتی مرخصی ؟
چیزی نگفتم.
گفت : مگه تو زن و بچه نداری مرد ! چرا نمیری یه سر بهشون بزنی ؟
گفتم : خب شما زن و بچه ...
نگذاشت حرفم تمام شود
گفت : تو چی کار به زن و بچه من داری !
من وضعیتم با تو فرق می کنه
برو همین الان مرخصی بگیر و برو اصفهان
فردا نبینمت اینجا...
پول هم اگه خواستی بیا سراغ خودم... (1)
به یاد ستارگان 8 سال دفاع مقدس به ویژه شهید حسین خرازی ، فرمانده فداکار لشکر 14 امام حسین (علیه السلام)
1- منبع : کتاب خدمت از ماست...82 - بهزاد دانشگر - بوستان فدک
عملیات فتح المبین شروع شده بود و بچه ها هنوز از میادین مین مقابل باغ شماره هفت عبور نکرده بودند.
پشت سر نیروهای پیاده تانک های غنیمتی که در اختیار داشتیم حرکت می کردند.
قاعدتا باید عملیات در تاریکی شب و در سکوت انجام می شد ؛ اما در زمان شروع حمله ، حسین دستور داد تانک ها با چراغ روشن حرکت کنند و با استفاده از دوشکاهای خود آتش پر حجمی را به طرف عراقی ها نشانه روند ، به دنبال آن جیپ های 106 و بقیه ی خودروها هم چراغ های خود را روشن کردند.
یک ساعت بعد همه ی سنگر های دشمن سقوط کرد و ما فاتح منطقه عین خوش بودیم.
به یاد سلحشوران 8 سال دفاع مقدس به ویژه شهید حسین خرازی ، فرمانده لشکر 14 امام حسین علیه السلام .
بر گرفته از کتاب : جز لبخند چیزی نگفت... - سید علی بنی لوحی